نـــ یـــ و اِ ل

E5. نوشته ای کوتاه در باب خواهر داشتن...

جمعه, ۲۹ دی ۱۳۹۶، ۰۹:۳۷ ب.ظ

می­ دونی چقدر منتظر بودم تا خوندن رو یاد بگیری؟ تا بتونی معنی زیرنویس رو بفهمی و پا به پای سرعت فیلم پیش بری؟ می­ دونی چقدر عجله داشتم برای روزی که دو ساعت یه گوشه آروم بگیری؟ چند روز بهت خیره شدم در حالی که فکر می ­کردم کی اینقدر بزرگ می­شی که بشه درباره ­ی فرق داستان خوب و بد باهات حرف زد؟ خواهرکم، می ­دونی چقدر خوشحالم از اینکه می­ تونم باهات فیلمای رابین ویلیامز رو ببینم و از ذوق ­زده شدن جلوت خجالت نکشم؟

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی